Skip to content
سايت ملكه ايران

اولين سايت داستان خواني و داستان نويسي در ايران

  • صفحه اصلی
  • داستان ها
    • من و شاهزاده
    • مهر دل
    • برگ های پاییز
    • هنر
    • ملکه
    • پنج شیر یا پنجه شیر
    • کارآفرین
    • از من فاصله بگیر عوضی
  • همکاری با ملکه ایران
  • Toggle search form

داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 31

Posted on ۰۱ خرداد ۱۴۰۰۰۱ خرداد ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت ۳۱ ثبت نشده

با دیدن ناصر در کنار پدر وپدر بزرگ اش، یکه خورده و می ایستد. ناصر حال او را می فهمد:

  • ببخشید خانم نادری! مثل اینکه از تهران برای من پول ریختن توی کارت شما، می خواستم اگر زحمتی نیست تلفن تون را چک کنید ببینید این پول رسیده یا خیر؟

ملیحه با پریشان حالی، از رعنا می خواهد گوشی اش را از طبقه ی بالا، بیاورد و خود در بین زن ها می نشیند. همه ساکت شده اند.  تلفن همراه ناصر، زنگ می زند:

  • سلام … سلام خواهر جون، خوبی عزیزم!… خوبم، … باشه، سلام حاج خانم …. یادم نرفته مادر، حتما بهتون زنگ می زنم… آنا، رفتید بهشت زهرا؟… عذر تقصیر دارم، چشم !

با تمام شدن مکالمه، عذر خواهی می کند:« ببخشید، مادرم بودند».

رعنا، تلفن را بر بالای سر تکان می دهد و وارد می شود:«خاموشه!» شارژر را همراه آورده است، دستگاه را به برق متصل می کند. ملیحه گوشی اش را روشن می کند و به بررسی پیامک ها می پردازد. با حیرت می گوید:

  • بله، دو تا پیام رسیده، اولی، واریز مبلغ 2میلیون و اون یکی دیگه هم واریز 2 میلیون (دوباره پیامک ها را کنترل می کند) دو فقره واریزی، چهار میلیون! (به ناصر نگاه می کند) اما فردا که بیست ونهمه!
  • اما بعضی از شعبه ها بازه! البته اگه زحمتی برای شما نیست؟

دختر به پدرش نگاه کرده و سر تکان می دهد. خبر آماده شدن چای، رفتن مهمانان را به عقب می اندازد. علیرضا که از حضور گلدونه با خبر شده، با خوشحالی وارد می شود:

  • عمو ناصر، نقاشی تون تمام شده ؟ همه جا را رنگ زدین؟
  • عمو ناصر؟! نقاشی شْما تمامِ شْدَ؟! همَه جَ رَ رنگِ زْدَ
  • نه پسرم، تموم نشده اما امشب تا صفیه خانوم برنگشته و بیرونم نکرده، باید همه اش را تموم کنم.

فاضل می خندد: نقاشی؟! اُنَ دَرِ شُو؟ ! « نقاشی؟ اونم تو شب! » ملیحه با تمام وجود به ناصر نگاه می کند. ننه شهرزاد، حواس اش به ملیحه است. سینی چای را به دست ملیحه می دهند. او به طرف پدر بزرگ می رود، پیرمرد به مهمانان اشاره می کند. سینی را مقابل ناصر می گیرد:«بفرمائید» سپس به گلدونه تعارف می کند. دخترک، شیرین زبانی می کند:

  • انشالا چایی عروسیتو ، عَمَکَه جان ملیحه (انشا الله چای عروسیت، عمه ملیحه!)

 این سخن «انشا الله» های بلندی را به دنبال دارد.

پس از صرف چای، مهمانان اجازه گرفته و بیرون می آیند. ملیحه، فاضل، رعنا وفرزین آنها را بدرقه می کنند. هنگام خداحافظی، فرزین با بدگمانی می گوید:

  • صُب مِه خِه شْما میااُ صبح، من همراهتون میام!

ناصر وگلدونه می روند و ملیحه به تندی به داخل اطاق بر می گردد:

  • بَپور ، خِه ایی فرزین بُگَک دَس از ای کارِه کَثیف خَه وَر دَرَه ، وَر مِه اِشتَه اقِه بالَ سَر (بابا بزرگ، به این فرزین بگین دست از این حرکات زشت اش بر داره (صدای اش را بلند می کند) واسه من شده آقا بالا سر!)

این را می گوید و با عصبانیت در حال خروج است که مادر بزرگ صدایش زده و او را در کنار خودش می نشاند. پیرزن، با محبت دستی به سر نوه اش کشیده و از او در مورد ناصر می پرسد. ملیحه، با علاقه، در مورد حوادث بین راه، علی محمد اکبرآبادی و نوه ی بیمارش، تصادف و کمک ناصر به افراد مجروح، حرف می زند. علیرضا هم با عصبانیت شلوار اهدایی ناصر را نشان می دهد:

  • اینَه عمو ناصرمنَه دادَه ، فرزین خان!تازه یک چَمَلِه وسایل وَر بی بی برزو ، بَپورو گلدونه استوندَه!اُخ اُخ از آمپول ازدَنی خَه مَگو!یگ امپوله اِزدَه وَر خسرو خان قَده یَگ خیارِه! دروغ خَه نمِگُو خُب (اینو عمو ناصر بهم داده، فرزین خان! تازه کلی چیز برای ننه برزو، پدر بزرگ و گلدونه، خریده! آخ، آخ، از آمپول زدنش که نگو! یه آمپول زد به خسرو خان قدِ یه خیار! (از این تشبیه همه می خندند) اِ راست میگم خب.)
از من فاصله بگیر عوضی

راهبری نوشته‌ها

Previous Post: داستان مهر دل – قسمت 35
Next Post: داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 32

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جديدترين داستان ها

  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 34
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 33
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 32
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 31
  • داستان مهر دل – قسمت 35
  • داستان مهر دل – قسمت 34
  • داستان مهر دل – قسمت 33
  • داستان مهر دل – قسمت 32
  • داستان مهر دل – قسمت 31
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 35
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 34
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 33
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 32
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 31
  • داستان ملکه – قسمت 35
  • داستان ملکه – قسمت 34
  • داستان ملکه – قسمت 33
  • داستان ملکه – قسمت 32
  • داستان ملکه – قسمت 31
  • داستان کارآفرین – قسمت 35
  • داستان کارآفرین – قسمت 34
  • داستان کارآفرین – قسمت 33
  • داستان کارآفرین – قسمت 32
  • داستان کارآفرین – قسمت 31
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 35
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 34
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 33
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 32
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 31
  • داستان هنر – قسمت 35
  • داستان هنر – قسمت 34
  • داستان هنر – قسمت 33
  • داستان هنر – قسمت 32
  • داستان هنر – قسمت 31
  • داستان برگ های پاییز – قسمت 35

داستان ها

  • از من فاصله بگیر عوضی
  • برگ های پاییز
  • پنج شیر یا پنجه شیر
  • دسته‌بندی نشده
  • کارآفرین
  • ملکه
  • من و شاهزاده
  • مهر دل
  • هنر

داستان هاي دريافتي

  • ثریا – میلاد کاویانی
  • چتر – میلاد کاویانی
  • دعوت شده – شبیر گودرزی
  • سرراهی – شبیر گودرزی
  • فیش حقوقی – شبیر گودرزی
حداوند به حضرت داود وحي فرمود: كه سليمان را خليفه ي خود قرار ده . سليمان در آن وقت بچه بود و گوسفند چراني ميكرد . علماي بني اسرائيل قبول نكردند. خداوند وحي فرمود: عصاهاي آنها و عصاي سليمان را بگير و همه را در يك اطاق نگهدار ودرب اطاق را مهر كن به مهرهاي قوم . فردا عصاي هر كس سبز شد و برگ بيرون آورد و ميوه داد او خليفه است . داود به آنها خبر داد كه خداوند چنين فرمود. گفتند: راضي شديم و قبول كرديم . (سخن خدا تاليف سيد حسن شيرازي)

آخرین دیدگاه‌ها

    برچسب‌ها

    برگ ها،داستان،داستان نويسي،برگ هاي پاييز برگ ها،داستان،داستان نویسی،برگ های پاییز داستان،از من فاصله بگير عوضي،ملكه ايران داستان،از من فاصله بگیر عوضی،ملکه ایران داستان،داستان نويسي،برگ هاي پاييز داستان، داستان نويسي، برگ هاي پاييز داستان،داستان نويسي،كارآفرين داستان،داستان نويسي،هنر داستان،داستان نويسي،پنج شير يا پنجه شير داستان،داستان نویسی،برگ های پاییز داستان،داستان نویسی،ملکه داستان،داستان نویسی،من و شاهزاده داستان،داستان نویسی،هنر داستان،داستان نویسی،پنج شیر یا پنجه شیر داستان،داستان نویسی،کارآفرین داستان نويسي،برگ هاي پاييز،ملكه ايران،داستان داستان نويسي،ملكه ايران،داستان،ملكه داستان هنر قسمت 24 ملكه،داستان،داستان نويسي ملکه ملکه،داستان،داستان نویسی مهر دل،داستان،داستان نويسي مهر دل،داستان،داستان نویسی مهر دل،داستان،داستان نویسی،مه کار

    كليه حقوق سايت براي ملكه ايران است © 1400-1392