Skip to content
سايت ملكه ايران

اولين سايت داستان خواني و داستان نويسي در ايران

  • صفحه اصلی
  • داستان ها
    • من و شاهزاده
    • مهر دل
    • برگ های پاییز
    • هنر
    • ملکه
    • پنج شیر یا پنجه شیر
    • کارآفرین
    • از من فاصله بگیر عوضی
  • همکاری با ملکه ایران
  • Toggle search form

دعوت شده – شبیر گودرزی

از همان روز بعد از حادثه خودم خوب می دانستم که دیگر آدم قبلی نخواهم شد اگر چه همه سعی می کردند ایم موضوع را نفهمم اما این پنهان کاری آنقدر طول نکشید، وقتی بابام با تو آمد بیمارستان و مادرم با دیدنت بغضش ترکید نتوانست خودش را نگه دارد، تا آخر قصه را خواندم.

مسافرت با قطار همیشه برای من لذت بخش بوده به خصوص اگر شب در حال حرکت باشیم، منظره ها با سرعت از جلوی چشم آدم کنار می روند، هنوز یک صحنه را درست ندیده صحنه ی بعدی مقابل چشمت قرار می گیرد و این به نظر من دقیقا مثل زندگی ما آدم هاست.

از همان روز توی بیمارستان فهمیدم که باید تا آخر عمر کنارت بمونم یا بهتر بگویم تو کنارم بمونی، راه رفتن با تو تجربه ی جدیدی بود که مرور زمان این تازگی را به کهنگی متعفنی تبدیل کرد که حالم را به هم می زد.

تو الان روی پای من نشستی بعد از این همه سال که من به کمک پای تو ایستادم، چقدر خوشحالم از دیدنت.

تکان های قطار کمکم می کند تا سال های سخت گذشته را به یاد بیاورم، سال هایی که با لنگیدن من و تق تق کنان راه رفتن تو گذشت.

سال ها بود حال و حوصله ی مسافرت رفتن را نداشتم، اما این سفر فرق می کرد این دفعه کسی از من و تو دعوت کرده بود که نه من می توانستم دعوتش را رد بکنم و نه تو …

زبانم می خواست بگوید نه، اما دلم می گفت برو …

به حرف دلم گوش کردم، آمدم، ولی آمدم تا تلافی همه نیامدن هایم را در بیاورم، من مهمان شایسته ترحم و او صاحب خانه ای که رحیم ترین بود.

حالا که با پای چوبی رفتم و با پای خودم بر می گردم، تو را هیچ وقت از جلوی چشمم دور نمی کنم تا خدا نکرده معجزه ی ضامن آهو را فرا موش نکنم.

كليه حقوق سايت براي ملكه ايران است © 1400-1392