Skip to content
سايت ملكه ايران

اولين سايت داستان خواني و داستان نويسي در ايران

  • صفحه اصلی
  • داستان ها
    • من و شاهزاده
    • مهر دل
    • برگ های پاییز
    • هنر
    • ملکه
    • پنج شیر یا پنجه شیر
    • کارآفرین
    • از من فاصله بگیر عوضی
  • همکاری با ملکه ایران
  • Toggle search form

سرراهی – شبیر گودرزی

آرام آرام داشت نفسش جا می آمد، قطره های عرق سرد از کنار ابروهایش سر می خوردند و روی گونه هایش می لغزیدند، احساس کرد دستش به دسته ی چاقو چسبیده، دستش را تا جلوی صورتش بالا آورد، خون ها داشت خشک می شد و این باعث چسبیدن به چاقو می شد و با صدای گوش خراشی محکم به زمین سرامیکی آشپزخانه خورد و باعث شد لیدا به خودش بیاید، مثل آدم های جن زده اطرافش را وارسی کرد، همه جا به هم خورده بود، جنازه های خون آلود یک مرد و زن میانسالی کف حال بزرگ خانه درست زیر چلچراغ نقره تفتاده بود.

کمی آن طرف تر از محل افتادن جنازه ها، بالای شومینه ی سلطنتی قاب عکس هایی به چشم می خوردند. عکس ها خانوادگی به نظر می رسیدند، لیدا تنها دختر خانواده ثروتمند حکمت کنار پدر و مادرش آقای مهندس حکمت و خانم دکتر حکمت، دختر عمو و پسر عمویی که با هم ازدواج کرده بودند و چون بچه دار نمی شدند لیدا را به فرزندی قبول کرده بودند.

خانم و آقای تو عکس خیلی شبیه جنازه های کف حال بودند، اصلا خودشان بودند، جنازه هایی که به طرز وحشیانه ای بدن هایشان چاک چاک شده بود.

تا دو هفته ی پیش خانواده ی سه نفری حکمت زندگی خوب و آرامی داشتند، تا اینکه لیدا یک روز اتفاقی وقتی داشت لابه لای وسایل پدرش دنبال دفترچه ی حساب پس اندازش می گشت به پاکتی برخورد که روش نوشته شده بود «شیر خوار گاه آمنه» و با باز کردن پاکت راز 23 ساله ای را فهمید که مثل خوره به جانش افتاد، لیدا باورش نمی شد که این همه سال با زن و مردی زندگی کرده که پدر و مادر واقعی اش نبودند و او از داشتن پدر و مادر محروم است.

این دو هفته هر کاری کرد نتوانست با این موضوع کنار بیاید. اول تصمیم گرفت خودش را بکشد، اما هر کاری کرد دل و جرات این کار را نداشت، پس آنهایی را نابود می کرد که سال ها با پنهان کاریشان او را از پیدا کردن پدر و مادر واقعی اش محروم کرده بودند.

لیدا در آشپزخانه به این می اندیشیدکه چقدر آقا و خانم حکمت را دوست دارد. آنها مثل بچه ی خودشان او را بزرگ کردند و از هیچ محبتی به او دریغ نکردند، لیدا با خودش فکر می کرد این که چه کسی آدم را به دنیا بیاورد مهم است اما نه به این اندازه که چه کسانی آدم را بزرگ می کنند.

كليه حقوق سايت براي ملكه ايران است © 1400-1392