Skip to content
سايت ملكه ايران

اولين سايت داستان خواني و داستان نويسي در ايران

  • صفحه اصلی
  • داستان ها
    • من و شاهزاده
    • مهر دل
    • برگ های پاییز
    • هنر
    • ملکه
    • پنج شیر یا پنجه شیر
    • کارآفرین
    • از من فاصله بگیر عوضی
  • همکاری با ملکه ایران
  • Toggle search form

کارآفرین – قسمت 1

Posted on ۰۱ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای کارآفرین – قسمت ۱ ثبت نشده

شهریور سال  1366

ساختمان بلند، هیولای زشت و خفته ای را می مانست که سنگرهای کیسه شنیِ مقابلش، بر این زشتی می افزود. دیوار آجری تازه سازی، جای نرده های زیبای قبلی را گرفته بود و پارچه نوشته هایی مملو از شعارهای جنگ در سرتاسر عمارت به چشم می خورد. تابلوی کوچکی با عبارت«وزارت…» بر روی درب اصلی قرار داشت.

اتومبیل پاترولی که از مدل های قدیمی، ساخت کارخانه نیسان ژاپن بود، با رنگ سفید و خطوط نارنجی، در مسیر خط ویژه اتوبوسرانی و در مقابل درب اصلی، توقف کرد. نگهبانان، اسلحه در دست، از داخل کیوسک بیرون آمده و به حالت خبردار نیم بند، مخصوص روزهای جنگ، ایستادند. راننده ی قد کوتاهِ پاترول، شیشه را پایین داد و فریاد کشید:«مفت خورها، درود!» نگهبان ها با خنده، شوخی اش را، بی پاسخ گذاشتند. سرنشین اتومبیل، جوانی، با قد متوسط و موهای مجعد بود که لباسی به سبکِ پس از انقلاب 57 یعنی: شلوار پارچه ای و پیراهنِ دو جیب بلند، به رنگ طوسی، بر تن داشت. 24-22 ساله، به نظر می رسید وپشت لبش، تازه سبز شده بود. از اتومبیل پیاده شد. کیف سنگینی را، در دست راست و چند پوشه و زونکن را، در دست چپ گرفت و بعد ازصحبت کوتاهی با راننده، به سرعت، از پل فلزی کوچک روی جوی خیابان، رد شد. از درب اصلی گذشت و در حین عبور، جواب سلام نگهبانان و دو نفر از مراجعین را داد و از پله های ورودی، بالا رفت.

این بنا، از املاک بنیاد پهلوی، در قبل از انقلاب (سال 1357) بود که پس از سرنگونی شاه در اختیار بنیاد تازه تاسیس علوی قرار گرفت. در آن سوی درب شیشه ای، نگهبانان حراست ایستاده و با دقت آزار دهنده ای، تازه واردین را مورد تفتیش قرار می دادند. مرد جوان، بی توجه به آنها، وارد شد. «سلام» ی کرد و به سمت چپ رفت. مامورین، نیم نگاهی به او انداخته و با لهجه ی غلیظ عربی «سلام علیکم»ی نثار وی کردند. مامور جوانی که تازه شروع به کار کرده بود، با اشاره ی سر، جوان را به همکارش نشان داده و گفت:

  • این دیگه کیه؟
  • این؟… آچارفرانسه ی وزارت خونه س! میگن وزیر آینده س! (چند تن از مراجعین و سه نفر از کارمندان، به جمع آنها اضافه شدند)

یکی از کارمندان میانسال ادامه داد:

  • آره، خوب خودشو نشون داده، میگن نخست وزیر، فقط به اون اطمینان داره!

یکی از مراجعین: اسمش چیه؟

مامور حراست با اخم پاسخ داد: امیررضا نوذریه، نوذری!

کارمند دوم: تازه، رابط وزارتخونه با ارتش و سپاه و مسئول دفتر جنگ وزارتی هم هست!

مامور حراست: بسه دیگه، فضولی موقوف، برین، برین!

مراجعین و کارمندان، به سرعت پراکنده شدند و مامورین، مشغول نوشیدن چای شدند.

کارآفرین Tags:داستان،داستان نويسي،كارآفرين

راهبری نوشته‌ها

Previous Post: هنر – قسمت 1
Next Post: ملکه – قسمت 1

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جديدترين داستان ها

  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 34
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 33
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 32
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 31
  • داستان مهر دل – قسمت 35
  • داستان مهر دل – قسمت 34
  • داستان مهر دل – قسمت 33
  • داستان مهر دل – قسمت 32
  • داستان مهر دل – قسمت 31
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 35
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 34
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 33
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 32
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 31
  • داستان ملکه – قسمت 35
  • داستان ملکه – قسمت 34
  • داستان ملکه – قسمت 33
  • داستان ملکه – قسمت 32
  • داستان ملکه – قسمت 31
  • داستان کارآفرین – قسمت 35
  • داستان کارآفرین – قسمت 34
  • داستان کارآفرین – قسمت 33
  • داستان کارآفرین – قسمت 32
  • داستان کارآفرین – قسمت 31
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 35
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 34
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 33
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 32
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 31
  • داستان هنر – قسمت 35
  • داستان هنر – قسمت 34
  • داستان هنر – قسمت 33
  • داستان هنر – قسمت 32
  • داستان هنر – قسمت 31
  • داستان برگ های پاییز – قسمت 35

داستان ها

  • از من فاصله بگیر عوضی
  • برگ های پاییز
  • پنج شیر یا پنجه شیر
  • دسته‌بندی نشده
  • کارآفرین
  • ملکه
  • من و شاهزاده
  • مهر دل
  • هنر

داستان هاي دريافتي

  • ثریا – میلاد کاویانی
  • چتر – میلاد کاویانی
  • دعوت شده – شبیر گودرزی
  • سرراهی – شبیر گودرزی
  • فیش حقوقی – شبیر گودرزی
حداوند به حضرت داود وحي فرمود: كه سليمان را خليفه ي خود قرار ده . سليمان در آن وقت بچه بود و گوسفند چراني ميكرد . علماي بني اسرائيل قبول نكردند. خداوند وحي فرمود: عصاهاي آنها و عصاي سليمان را بگير و همه را در يك اطاق نگهدار ودرب اطاق را مهر كن به مهرهاي قوم . فردا عصاي هر كس سبز شد و برگ بيرون آورد و ميوه داد او خليفه است . داود به آنها خبر داد كه خداوند چنين فرمود. گفتند: راضي شديم و قبول كرديم . (سخن خدا تاليف سيد حسن شيرازي)

آخرین دیدگاه‌ها

    برچسب‌ها

    برگ ها،داستان،داستان نويسي،برگ هاي پاييز برگ ها،داستان،داستان نویسی،برگ های پاییز داستان،از من فاصله بگير عوضي،ملكه ايران داستان،از من فاصله بگیر عوضی،ملکه ایران داستان،داستان نويسي،برگ هاي پاييز داستان، داستان نويسي، برگ هاي پاييز داستان،داستان نويسي،كارآفرين داستان،داستان نويسي،هنر داستان،داستان نويسي،پنج شير يا پنجه شير داستان،داستان نویسی،برگ های پاییز داستان،داستان نویسی،ملکه داستان،داستان نویسی،من و شاهزاده داستان،داستان نویسی،هنر داستان،داستان نویسی،پنج شیر یا پنجه شیر داستان،داستان نویسی،کارآفرین داستان نويسي،برگ هاي پاييز،ملكه ايران،داستان داستان نويسي،ملكه ايران،داستان،ملكه داستان هنر قسمت 24 ملكه،داستان،داستان نويسي ملکه ملکه،داستان،داستان نویسی مهر دل،داستان،داستان نويسي مهر دل،داستان،داستان نویسی مهر دل،داستان،داستان نویسی،مه کار

    كليه حقوق سايت براي ملكه ايران است © 1400-1392