Skip to content
سايت ملكه ايران

اولين سايت داستان خواني و داستان نويسي در ايران

  • صفحه اصلی
  • داستان ها
    • من و شاهزاده
    • مهر دل
    • برگ های پاییز
    • هنر
    • ملکه
    • پنج شیر یا پنجه شیر
    • کارآفرین
    • از من فاصله بگیر عوضی
  • همکاری با ملکه ایران
  • Toggle search form

داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 34

Posted on ۰۱ خرداد ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت ۳۴ ثبت نشده

ساعت 05/8 دقیقه است. چند دقیقه ای به تحویل سال مانده است. ماشین حامل بتول و دو قلو ها سر می رسد. در خیابان هیاهویی به راه می افتد. گوسفند، را قربانی کرده و علیرضا، فشفشه ها را روشن می کند. همه ی اهالی، به تماشا آمده اند. مادر و دو قلوهایش وارد خانه می…

ادامه “داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 34” »

از من فاصله بگیر عوضی

داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 33

Posted on ۰۱ خرداد ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت ۳۳ ثبت نشده

در خانه ی آن سوی کوچه، ترس از دیده شدن، دلداده ها را به پایین می کشاند. گلیم ها را در کف تراس پهن کرده و دوباره رعنا، بچه ها را برای صرف غذا پایین می برد. ملیحه، غذای ناصر را آماده کرده و به تماشای خوردن او می نشیند. ناصر، با اصرار قاشقی ازغذا…

ادامه “داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 33” »

از من فاصله بگیر عوضی

داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 32

Posted on ۰۱ خرداد ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت ۳۲ ثبت نشده

ناصر، تمام شب را به تنهایی کار کرد. نزدیک صبح بود که خوابید اما خیلی زود، با تکان های گلدونه بیدار شد: «دایی ناصر، ملیحَه خانُم اُمدَه (ملیحه خانم اومده)» با عجله لباس پوشیده و بیرون آمد. از دیدن ملیحه ورعنا خوشحال شد. سلام کرد و با سفارش به گلدونه، پیاده راه افتادند. با دور…

ادامه “داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 32” »

از من فاصله بگیر عوضی

داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 31

Posted on ۰۱ خرداد ۱۴۰۰۰۱ خرداد ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت ۳۱ ثبت نشده

با دیدن ناصر در کنار پدر وپدر بزرگ اش، یکه خورده و می ایستد. ناصر حال او را می فهمد: ببخشید خانم نادری! مثل اینکه از تهران برای من پول ریختن توی کارت شما، می خواستم اگر زحمتی نیست تلفن تون را چک کنید ببینید این پول رسیده یا خیر؟ ملیحه با پریشان حالی، از…

ادامه “داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 31” »

از من فاصله بگیر عوضی

داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 30

Posted on ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت ۳۰ ثبت نشده

ناصر، داروی خسرو خان را داده و پیرمرد، خیلی زود به خواب می رود. با اتمام کارهای باغچه و حیاط، دستمزد کارگران را با اضافه کردن مبلغی به عنوان عیدی، می پردازد و آنها را خوشحال روانه می کند. بر روی ایوان می نشینند. تلفن همراه ناصر زنگ می زند. برادرش مسعود است. خبر می…

ادامه “داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 30” »

از من فاصله بگیر عوضی

داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 29

Posted on ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت ۲۹ ثبت نشده

به سراغ طبقه ی همکف می روند و در جلوی دیدگان متعجب خسروخان، به اطاق او هجوم می آورند. پیرمرد با دیدن صورت های پر از گرد و غبار آنها از خنده ریسه می رود. به تلافی خنده های پدربزرگ، پرده ها با شدت پایین کشیده شده و گرد گیری اطاق با سر و صدا…

ادامه “داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 29” »

از من فاصله بگیر عوضی

داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 27

Posted on ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت ۲۷ ثبت نشده

امیر، بیا برو ورده علیرضا (بیا برو دنبال علیرضا)  پسرک، برای شکایت از خواهرش، مادر را صدا می زند. گلدونه، از دست ناصر آویزان شده و خود را بالاتر می کشد: خواهرشه ، رعنا، خوارِنَ،رعنا گلدون، چرا بالای پشت بوم و چهار طرفش، سبزه کاشتن؟! خب عیده دگه، مگه نمفهمی پس فردا عیده. همه رو…

ادامه “داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 27” »

از من فاصله بگیر عوضی

داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 26

Posted on ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت ۲۶ ثبت نشده

ننه برزو، به هدیه اش دست نمی زند. تلفن همراه ناصر زنگ می زند : سلام حاج خانم، به خدا شرمندم، دست بوسِتَم …. هیچی اندازه ی تلفن ات خوشحالم نمی کرد …. حاج خانم… (مکث می کند، سر به زیر، با انگشت شصت، اشک چشم اش را پاک می کند)… میگن مادرا، خودشون حس…

ادامه “داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 26” »

از من فاصله بگیر عوضی

داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 25

Posted on ۲۶ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت ۲۵ ثبت نشده

مثل شب گذشته، از راننده ی تاکسی می خواهد، قبل از کوچه ی نادری، به ایستد. پیاده می شود و چندین کیسه ی مملو از خرید را به دست می گیرد. برعکس چند ساعت قبل، خیابان اصلی به خاطر جشن عروسی شلوغ و پر رفت وآمد است. ساکنین محل به ناصر نگاه می کند. به…

ادامه “داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 25” »

از من فاصله بگیر عوضی

داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 24

Posted on ۲۶ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت ۲۴ ثبت نشده

ناصر پتو را کنار زده و برمی خیزد. با تعجب به پتو نگاه می کند. آن را تا کرده و مرتب در گوشه ی اطاق می گذارد. ساعت دیواری، 6.15 است. با عجله  بیرون می آید، به جستجوی آب می پردازد. پارچ آبی پشت درب اطاق قرار دارد. پس از شستشوی دست و صورت، وضو…

ادامه “داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 24” »

از من فاصله بگیر عوضی

راهبری نوشته‌ها

۱ ۲ … ۴ بعدی

جديدترين داستان ها

  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 34
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 33
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 32
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 31
  • داستان مهر دل – قسمت 35
  • داستان مهر دل – قسمت 34
  • داستان مهر دل – قسمت 33
  • داستان مهر دل – قسمت 32
  • داستان مهر دل – قسمت 31
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 35
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 34
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 33
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 32
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 31
  • داستان ملکه – قسمت 35
  • داستان ملکه – قسمت 34
  • داستان ملکه – قسمت 33
  • داستان ملکه – قسمت 32
  • داستان ملکه – قسمت 31
  • داستان کارآفرین – قسمت 35
  • داستان کارآفرین – قسمت 34
  • داستان کارآفرین – قسمت 33
  • داستان کارآفرین – قسمت 32
  • داستان کارآفرین – قسمت 31
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 35
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 34
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 33
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 32
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 31
  • داستان هنر – قسمت 35
  • داستان هنر – قسمت 34
  • داستان هنر – قسمت 33
  • داستان هنر – قسمت 32
  • داستان هنر – قسمت 31
  • داستان برگ های پاییز – قسمت 35

داستان ها

  • از من فاصله بگیر عوضی
  • برگ های پاییز
  • پنج شیر یا پنجه شیر
  • دسته‌بندی نشده
  • کارآفرین
  • ملکه
  • من و شاهزاده
  • مهر دل
  • هنر

داستان هاي دريافتي

  • ثریا – میلاد کاویانی
  • چتر – میلاد کاویانی
  • دعوت شده – شبیر گودرزی
  • سرراهی – شبیر گودرزی
  • فیش حقوقی – شبیر گودرزی
حداوند به حضرت داود وحي فرمود: كه سليمان را خليفه ي خود قرار ده . سليمان در آن وقت بچه بود و گوسفند چراني ميكرد . علماي بني اسرائيل قبول نكردند. خداوند وحي فرمود: عصاهاي آنها و عصاي سليمان را بگير و همه را در يك اطاق نگهدار ودرب اطاق را مهر كن به مهرهاي قوم . فردا عصاي هر كس سبز شد و برگ بيرون آورد و ميوه داد او خليفه است . داود به آنها خبر داد كه خداوند چنين فرمود. گفتند: راضي شديم و قبول كرديم . (سخن خدا تاليف سيد حسن شيرازي)

آخرین دیدگاه‌ها

    برچسب‌ها

    برگ ها،داستان،داستان نويسي،برگ هاي پاييز برگ ها،داستان،داستان نویسی،برگ های پاییز داستان،از من فاصله بگير عوضي،ملكه ايران داستان،از من فاصله بگیر عوضی،ملکه ایران داستان،داستان نويسي،برگ هاي پاييز داستان، داستان نويسي، برگ هاي پاييز داستان،داستان نويسي،كارآفرين داستان،داستان نويسي،هنر داستان،داستان نويسي،پنج شير يا پنجه شير داستان،داستان نویسی،برگ های پاییز داستان،داستان نویسی،ملکه داستان،داستان نویسی،من و شاهزاده داستان،داستان نویسی،هنر داستان،داستان نویسی،پنج شیر یا پنجه شیر داستان،داستان نویسی،کارآفرین داستان نويسي،برگ هاي پاييز،ملكه ايران،داستان داستان نويسي،ملكه ايران،داستان،ملكه داستان هنر قسمت 24 ملكه،داستان،داستان نويسي ملکه ملکه،داستان،داستان نویسی مهر دل،داستان،داستان نويسي مهر دل،داستان،داستان نویسی مهر دل،داستان،داستان نویسی،مه کار

    كليه حقوق سايت براي ملكه ايران است © 1400-1392