Skip to content
سايت ملكه ايران

اولين سايت داستان خواني و داستان نويسي در ايران

  • صفحه اصلی
  • داستان ها
    • من و شاهزاده
    • مهر دل
    • برگ های پاییز
    • هنر
    • ملکه
    • پنج شیر یا پنجه شیر
    • کارآفرین
    • از من فاصله بگیر عوضی
  • همکاری با ملکه ایران
  • Toggle search form

داستان برگ های پاییز – قسمت 35

Posted on ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان برگ های پاییز – قسمت ۳۵ ثبت نشده

مجتمع اداری و رفاهیِ شرکت کندی کاپیتال، بر روی تپه و در نزدیکی ساحل زیبا و مرجانی جزیره ی کیش ایجاد شده است. بنای اصلی این مجتمع با الهام از آثار قدیمی مناطق کویری، به صورت بادگیر و در شش طبقه احداث گردیده و بر بلندای بام آن، بادگیر واقعی دیگری نیز قرار دارد که…

ادامه “داستان برگ های پاییز – قسمت 35” »

برگ های پاییز

داستان برگ های پاییز – قسمت 34

Posted on ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان برگ های پاییز – قسمت ۳۴ ثبت نشده

 ساعت 7.40 بود که هواپیمای ایرباس، در فرودگاه کیش به زمین نشست. هنگامی که بیش از نیمی از مسافرین، پیاده شده بودند، بالاخره، رامین از خواب بیدار شد:«سلام» لبخند زد و «ببخشید»ی چاشنیِ آن کرد. آنها آخرین نفراتی بودند که با بدرقه ی گرم خانم شفق و سایر خدمه، از هواپیما پیاده شدند. آقای«قوامی» نماینده…

ادامه “داستان برگ های پاییز – قسمت 34” »

برگ های پاییز

داستان برگ های پاییز – قسمت 33

Posted on ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان برگ های پاییز – قسمت ۳۳ ثبت نشده

چند قدم بیشتر با درب فاصله نداشتند اما راهی بس طولانی برای شیدا به نظر میرسید. فردی که در کنار مسئول کنترل ایستاده بود و رامین را می شناخت، با احترام کامل، جلو آمد: خوش آمدید قربان( بخشی از کارت های پرواز را جدا کردند) امیدوارم سفر خوبی داشته باشید. درب خروج در حال باز…

ادامه “داستان برگ های پاییز – قسمت 33” »

برگ های پاییز

داستان برگ های پاییز – قسمت 32

Posted on ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان برگ های پاییز – قسمت ۳۲ ثبت نشده

واحد جدید، کار چندانی نداشت و بیشتر وقت اداری به مذاکرات خانم کمالی با الیاس و عبدالی و تماس های تلفنی آنان با شرکت دوریت و دان و شرکت ییلماز، گذشت. در ساعت اولیه ی صبح، شیدا، طبق دستور الیاس، با پرس و جو از هستی، از عدم حضور مدیر عامل، مطلع شده بود و…

ادامه “داستان برگ های پاییز – قسمت 32” »

برگ های پاییز

داستان برگ های پاییز – قسمت 31

Posted on ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان برگ های پاییز – قسمت ۳۱ ثبت نشده

دفتر در سکوت فرو رفت. شیدا در حالی که به مجسمه ی کریستالی فکر می کرد، به مشکل رایانه پی برد. نصب برنامه ی ضد ویروس جدید، باعث به هم ریختگی سایر برنامه ها شده بود. ابتدا، برنامه ی مزبور را غیر فعال کرد و با تهیه ی کپی از برنامه ی حسابداری، دوباره ضد…

ادامه “داستان برگ های پاییز – قسمت 31” »

برگ های پاییز

داستان برگ های پاییز – قسمت 30

Posted on ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان برگ های پاییز – قسمت ۳۰ ثبت نشده

شنیدن صدای مردی از داخل راهرو، هر سه زن را نگران کرد:«گل گفتی هستی خانوم! آخه، اولیویم غذاس! کشک بادمجون، از اون بهتره!» داود در حالی که می خندید، وارد شد:«سلام خانوما، بخشش از ماست!» هستی، هراسان به نظر می رسید اما شیدا با خونسردی از جایش تکان نخورد. کوکب، با قیافه ی ناراضی «ایش»…

ادامه “داستان برگ های پاییز – قسمت 30” »

برگ های پاییز

داستان برگ های پاییز – قسمت 29

Posted on ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان برگ های پاییز – قسمت ۲۹ ثبت نشده

 سکوت بی سابقه ی سالن غذاخوری، نشانگرِ حضور خانم فخری کمالی بود. رامین به اتفاق سودی وارد شده و به طرف میز مخصوص رفتند. توجه کلیه حاضرین به دختر جوانی که دوشادوش رئیس حرکت می کرد، جلب شده بود. رفتار خودمانی دختر، با متانت و وقارِ رسمی مرد، تضاد چشمگیری داشت. خانم رستمی به استقبال…

ادامه “داستان برگ های پاییز – قسمت 29” »

برگ های پاییز

داستان برگ های پاییز – قسمت 28

Posted on ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان برگ های پاییز – قسمت ۲۸ ثبت نشده

هستی، از پیدا کردن پرونده ی شرکت «گرین هلمز»، ناامید شده بود. تمامی کشوها را جستجو کرد، اما بی فایده به نظر می رسید. داشت به خودش ناسزا می گفت:«دختره ی دست و پا چلفتیِ احمق!» که ناگهان، رئیس را در کنار خود دید. رامین به اوخیره شده بود: خانم هستی! بهتر نیست وقتی چیزی…

ادامه “داستان برگ های پاییز – قسمت 28” »

برگ های پاییز

داستان برگ های پاییز – قسمت 27

Posted on ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان برگ های پاییز – قسمت ۲۷ ثبت نشده

ساعت 10:20 صبح، برادران کمالی وارد طبقه ی هشتم شدند. این طبقه بصورت سه واحد مجزا در آمده و بر اساس دستورات خانم کمالی، هر سه قسمت تحت نظر عالیه ی رئیس هیات مدیره اداره می شدند. تابلوهای زیبایی که بر روی هر درب ورودی نصب شده بود، موجب خوشحالی پسرها گردید. الیاس و پیروز…

ادامه “داستان برگ های پاییز – قسمت 27” »

برگ های پاییز

داستان برگ های پاییز – قسمت 26

Posted on ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان برگ های پاییز – قسمت ۲۶ ثبت نشده

رامین، شیدا را در گوشه ی سالن می بیند و مسیربازدید را به آن طرف می کشاند. با نزدیک شدن رئیس، شیدا آماده ی بلند شدن بود که صدای سودی را شنید: وای رامین، چه زود منو پیدا کردی! در میان نگاه حیرت زده ی کارکنان، دختر جوان رامین را در آغوش گرفت و بوسید:«…

ادامه “داستان برگ های پاییز – قسمت 26” »

برگ های پاییز

راهبری نوشته‌ها

۱ ۲ ۳ بعدی

جديدترين داستان ها

  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 34
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 33
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 32
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 31
  • داستان مهر دل – قسمت 35
  • داستان مهر دل – قسمت 34
  • داستان مهر دل – قسمت 33
  • داستان مهر دل – قسمت 32
  • داستان مهر دل – قسمت 31
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 35
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 34
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 33
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 32
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 31
  • داستان ملکه – قسمت 35
  • داستان ملکه – قسمت 34
  • داستان ملکه – قسمت 33
  • داستان ملکه – قسمت 32
  • داستان ملکه – قسمت 31
  • داستان کارآفرین – قسمت 35
  • داستان کارآفرین – قسمت 34
  • داستان کارآفرین – قسمت 33
  • داستان کارآفرین – قسمت 32
  • داستان کارآفرین – قسمت 31
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 35
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 34
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 33
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 32
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 31
  • داستان هنر – قسمت 35
  • داستان هنر – قسمت 34
  • داستان هنر – قسمت 33
  • داستان هنر – قسمت 32
  • داستان هنر – قسمت 31
  • داستان برگ های پاییز – قسمت 35

داستان ها

  • از من فاصله بگیر عوضی
  • برگ های پاییز
  • پنج شیر یا پنجه شیر
  • دسته‌بندی نشده
  • کارآفرین
  • ملکه
  • من و شاهزاده
  • مهر دل
  • هنر

داستان هاي دريافتي

  • ثریا – میلاد کاویانی
  • چتر – میلاد کاویانی
  • دعوت شده – شبیر گودرزی
  • سرراهی – شبیر گودرزی
  • فیش حقوقی – شبیر گودرزی
حداوند به حضرت داود وحي فرمود: كه سليمان را خليفه ي خود قرار ده . سليمان در آن وقت بچه بود و گوسفند چراني ميكرد . علماي بني اسرائيل قبول نكردند. خداوند وحي فرمود: عصاهاي آنها و عصاي سليمان را بگير و همه را در يك اطاق نگهدار ودرب اطاق را مهر كن به مهرهاي قوم . فردا عصاي هر كس سبز شد و برگ بيرون آورد و ميوه داد او خليفه است . داود به آنها خبر داد كه خداوند چنين فرمود. گفتند: راضي شديم و قبول كرديم . (سخن خدا تاليف سيد حسن شيرازي)

آخرین دیدگاه‌ها

    برچسب‌ها

    برگ ها،داستان،داستان نويسي،برگ هاي پاييز برگ ها،داستان،داستان نویسی،برگ های پاییز داستان،از من فاصله بگير عوضي،ملكه ايران داستان،از من فاصله بگیر عوضی،ملکه ایران داستان،داستان نويسي،برگ هاي پاييز داستان، داستان نويسي، برگ هاي پاييز داستان،داستان نويسي،كارآفرين داستان،داستان نويسي،هنر داستان،داستان نويسي،پنج شير يا پنجه شير داستان،داستان نویسی،برگ های پاییز داستان،داستان نویسی،ملکه داستان،داستان نویسی،من و شاهزاده داستان،داستان نویسی،هنر داستان،داستان نویسی،پنج شیر یا پنجه شیر داستان،داستان نویسی،کارآفرین داستان نويسي،برگ هاي پاييز،ملكه ايران،داستان داستان نويسي،ملكه ايران،داستان،ملكه داستان هنر قسمت 24 ملكه،داستان،داستان نويسي ملکه ملکه،داستان،داستان نویسی مهر دل،داستان،داستان نويسي مهر دل،داستان،داستان نویسی مهر دل،داستان،داستان نویسی،مه کار

    كليه حقوق سايت براي ملكه ايران است © 1400-1392