Skip to content
سايت ملكه ايران

اولين سايت داستان خواني و داستان نويسي در ايران

  • صفحه اصلی
  • داستان ها
    • من و شاهزاده
    • مهر دل
    • برگ های پاییز
    • هنر
    • ملکه
    • پنج شیر یا پنجه شیر
    • کارآفرین
    • از من فاصله بگیر عوضی
  • همکاری با ملکه ایران
  • Toggle search form

داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 35

Posted on ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت ۳۵ ثبت نشده

–  این حرفا چیه مرضیه خانوم؟ زن، با دست، به سینه ی سهراب کوبید و او را به عقب هل داد: «برو کنار وایستا، ببینم» یکراست، به طرف سهیلا رفت: «خانوم، کی باشن؟» صورتش را به او نزدیک کرد و با چشم های از حدقه بیرون زده اش به وی نگریست: «هان؟» با دیدن سکوت…

ادامه “داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 35” »

پنج شیر یا پنجه شیر

داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 34

Posted on ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت ۳۴ ثبت نشده

– چه دستخطی؟! انگار جن نا! نوشتن: «از دوستان خود، کمک بگیرید» سهراب، نیم نگاهی به نوشته ی روی تخته ی سفید انداخت: «کار آمیتاس! خیلی بد خطه! ( دست روی دیوار گذاشت و به تقویم دیواری زل زد) آه، آه، آه!… تنها دو روز مونده! ( به سهیلا نگاه کرد) رضا، پس فردا، باید…

ادامه “داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 34” »

پنج شیر یا پنجه شیر

داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 33

Posted on ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۰۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت ۳۳ ثبت نشده

داشت از پله ها بالا می دوید که نگاهش به بالابر افتاد و در جا خشک اش زد: «آه! بابک که گفت نمیاد، پس اون کیه که پیششه؟!» عینک ضد آفتاب اش را برداشت و سعی کرد، شخصی را که در کنار سام، بر روی بالابر ایستاده بود، تشخیص بدهد، اما نتوانست. عصبانی شد:« این…

ادامه “داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 33” »

پنج شیر یا پنجه شیر

داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 32

Posted on ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت ۳۲ ثبت نشده

بچه ها دور سفره نشسته و منتظر آنها بودند. سهیلا، رضا را که برای باز کردن در آمده بود، پس زد. کیسه ی لباسش را از دست سام قاپید و به داخل دستشوئی رفت. با صابون جامد به جان سیاهی های دست و صورت اش افتاده بود، که صدای بچه ها را شنید: «مگه امروز،…

ادامه “داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 32” »

پنج شیر یا پنجه شیر

داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 31

Posted on ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت ۳۱ ثبت نشده

بدبختانه، درست زمانی از کار دست کشیدند و از بالابر پیاده شدند که مسئول برج، از راه رسید. سام، لباس پوشید اما امکان لباس عوض کردن سهیلا وجود نداشت! به همین دلیل لباس های زنانه و کیف و کفش او را، داخل کیسه ای انداخته و از محوطه ی برج خارج شدند. با همان سر…

ادامه “داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 31” »

پنج شیر یا پنجه شیر

داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 30

Posted on ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت ۳۰ ثبت نشده

با تانی، از پله ها بالا رفت و روی آخرین پله نشست. در مورد درستی تصمیمی که گرفته بود، هنوز تردید داشت. خودش را سرزنش می کرد و به بابک، بد و بیراه می گفت. در این افکار بود که سهیلا، از انبار خارج شد. سام، خشک اش زد:« عجب گریمی!» تجهیزات ایمنی او را…

ادامه “داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 30” »

پنج شیر یا پنجه شیر

داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 29

Posted on ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت ۲۹ ثبت نشده

مسئول برج، سام را، زیاد معطل نگذاشت:« صبح زود اومدی. آفرین! اول بیا اینجا ( او را به پشت برج برد) … وسایل، هر چی که بخوای، تو انباری، تو زیرزمینه … از این پله ها، میری پائین و دست چپ، یه دره، همونجا (کلیدی را از دسته کلید، جدا کرد)  بیا، اینم کلیدش… راستی،…

ادامه “داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 29” »

پنج شیر یا پنجه شیر

داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 28

Posted on ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت ۲۸ ثبت نشده

غرغر بابک، لذت خوردن کوکو سبزی با نان سنگک داغ را، از بین برد. سهیلا، نان را پرت کرد و عقب نشست: اَه، کوفتم کردی! … یه سره داره، نق میزنه! برای خودت دارم میگم! خب، دیرت میشه! بابا! من، خودم می دونم کِی برم، شما نمی… بذارین غذاشو بخوره! … ما که باید بریم…

ادامه “داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 28” »

پنج شیر یا پنجه شیر

داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 27

Posted on ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت ۲۷ ثبت نشده

آن شب، آقای گلکار، با خوشروئی به همه ی سوالات آنان پاسخ داد و در پایان گفتگوها، مانند یک معلم، نتیجه گیری کرد که: شما، می دونید که دارید کار درستی رو انجام می دید. پس، از ابتدا، غصه ی آخر کار را نخورید! پله، پله، جلو برید و روی هر پله، مکث کنید، موقعیت…

ادامه “داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 27” »

پنج شیر یا پنجه شیر

داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 26

Posted on ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت ۲۶ ثبت نشده

از این خانه، به آن خانه، راهی نبود! ولی در طی همین چند قدم، هر کس سعی داشت، ایده ای را مطرح کند اما سام، با گفتن:« پخته ش کن!» همه را دست به سر می کرد. میزبان و پیشکار کوچک اش، منتظر آنها بودند. آقای گلکار پرسید: سر چی داشتین بحث می کردین که…

ادامه “داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 26” »

پنج شیر یا پنجه شیر

راهبری نوشته‌ها

۱ ۲ … ۴ بعدی

جديدترين داستان ها

  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 34
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 33
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 32
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 31
  • داستان مهر دل – قسمت 35
  • داستان مهر دل – قسمت 34
  • داستان مهر دل – قسمت 33
  • داستان مهر دل – قسمت 32
  • داستان مهر دل – قسمت 31
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 35
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 34
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 33
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 32
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 31
  • داستان ملکه – قسمت 35
  • داستان ملکه – قسمت 34
  • داستان ملکه – قسمت 33
  • داستان ملکه – قسمت 32
  • داستان ملکه – قسمت 31
  • داستان کارآفرین – قسمت 35
  • داستان کارآفرین – قسمت 34
  • داستان کارآفرین – قسمت 33
  • داستان کارآفرین – قسمت 32
  • داستان کارآفرین – قسمت 31
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 35
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 34
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 33
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 32
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 31
  • داستان هنر – قسمت 35
  • داستان هنر – قسمت 34
  • داستان هنر – قسمت 33
  • داستان هنر – قسمت 32
  • داستان هنر – قسمت 31
  • داستان برگ های پاییز – قسمت 35

داستان ها

  • از من فاصله بگیر عوضی
  • برگ های پاییز
  • پنج شیر یا پنجه شیر
  • دسته‌بندی نشده
  • کارآفرین
  • ملکه
  • من و شاهزاده
  • مهر دل
  • هنر

داستان هاي دريافتي

  • ثریا – میلاد کاویانی
  • چتر – میلاد کاویانی
  • دعوت شده – شبیر گودرزی
  • سرراهی – شبیر گودرزی
  • فیش حقوقی – شبیر گودرزی
حداوند به حضرت داود وحي فرمود: كه سليمان را خليفه ي خود قرار ده . سليمان در آن وقت بچه بود و گوسفند چراني ميكرد . علماي بني اسرائيل قبول نكردند. خداوند وحي فرمود: عصاهاي آنها و عصاي سليمان را بگير و همه را در يك اطاق نگهدار ودرب اطاق را مهر كن به مهرهاي قوم . فردا عصاي هر كس سبز شد و برگ بيرون آورد و ميوه داد او خليفه است . داود به آنها خبر داد كه خداوند چنين فرمود. گفتند: راضي شديم و قبول كرديم . (سخن خدا تاليف سيد حسن شيرازي)

آخرین دیدگاه‌ها

    برچسب‌ها

    برگ ها،داستان،داستان نويسي،برگ هاي پاييز برگ ها،داستان،داستان نویسی،برگ های پاییز داستان،از من فاصله بگير عوضي،ملكه ايران داستان،از من فاصله بگیر عوضی،ملکه ایران داستان،داستان نويسي،برگ هاي پاييز داستان، داستان نويسي، برگ هاي پاييز داستان،داستان نويسي،كارآفرين داستان،داستان نويسي،هنر داستان،داستان نويسي،پنج شير يا پنجه شير داستان،داستان نویسی،برگ های پاییز داستان،داستان نویسی،ملکه داستان،داستان نویسی،من و شاهزاده داستان،داستان نویسی،هنر داستان،داستان نویسی،پنج شیر یا پنجه شیر داستان،داستان نویسی،کارآفرین داستان نويسي،برگ هاي پاييز،ملكه ايران،داستان داستان نويسي،ملكه ايران،داستان،ملكه داستان هنر قسمت 24 ملكه،داستان،داستان نويسي ملکه ملکه،داستان،داستان نویسی مهر دل،داستان،داستان نويسي مهر دل،داستان،داستان نویسی مهر دل،داستان،داستان نویسی،مه کار

    كليه حقوق سايت براي ملكه ايران است © 1400-1392