داستان برگ های پاییز – قسمت 33
چند قدم بیشتر با درب فاصله نداشتند اما راهی بس طولانی برای شیدا به نظر میرسید. فردی که در کنار مسئول کنترل ایستاده بود و رامین را می شناخت، با احترام کامل، جلو آمد: خوش آمدید قربان( بخشی از کارت های پرواز را جدا کردند) امیدوارم سفر خوبی داشته باشید. درب خروج در حال باز…