داستان کارآفرین – قسمت 25
5.40 صبح بود که به اداره رسید. سر وقتِ دستگاه رفت، با کمی وارسی، از تعمیر آن ناامید شد. در جستجوی راه چاره، دستگاه را با برزنتی که از داخل آبدارخانه پیدا کرده بود، تا درب پارکینگ بر روی زمین کشید. «احمد حسن» راننده ی کوتاه قد و زبلِ وزارتخانه، در حالی که نان های…