Skip to content
سايت ملكه ايران

اولين سايت داستان خواني و داستان نويسي در ايران

  • صفحه اصلی
  • داستان ها
    • من و شاهزاده
    • مهر دل
    • برگ های پاییز
    • هنر
    • ملکه
    • پنج شیر یا پنجه شیر
    • کارآفرین
    • از من فاصله بگیر عوضی
  • همکاری با ملکه ایران
  • Toggle search form

داستان من و شاهزاده – قسمت 35

Posted on ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان من و شاهزاده – قسمت ۳۵ ثبت نشده

در این میان، باباعلی، که در پشت سر فرحناز ایستاده بود، با ایما و اشاره و ادای خم شدن، از بچه ها می خواست، تا در مقابل شاهزاده تعظیم کنند. سعیده نفر بعدی بود که دوستانه، شاهدخت را بوسید و با این کار حیرت لوئیز و حرص پیرمرد را درآورد. حمیده مشابه دوست اش رفتار…

ادامه “داستان من و شاهزاده – قسمت 35” »

من و شاهزاده

داستان من و شاهزاده – قسمت 34

Posted on ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان من و شاهزاده – قسمت ۳۴ ثبت نشده

در کنار هم نشسته ولی جدا از یکدیگر! به این سو و آن سو می نگریستند. بر خلاف روزهای گذشته، هیچکس تمایلی برای حرف زدن نداشت. در طول راه، بی هدف به کناره های جاده خیره می شدند و نگاه هایشان از هم گریزان بود. با عبور از پاسگاه پلیس راه، سرهایشان به سوی هم…

ادامه “داستان من و شاهزاده – قسمت 34” »

من و شاهزاده

داستان من و شاهزاده – قسمت 33

Posted on ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان من و شاهزاده – قسمت ۳۳ ثبت نشده

 دخترها زودتر از آن دو در سلف سرویس حاضر شده و سرگرم گفتگو بودند که آرمان و جم وارد شدند. ادامه ی بحث شب گذشته، با آمدن سایر هم گروه ها، ممکن نشد. یلدا که می دید، پسرها برخلاف آنان با اشتها صبحانه می خورند، سینی اش را جلوی آرمان گذاشت: گشنه نمونی آقا! متشکرم…

ادامه “داستان من و شاهزاده – قسمت 33” »

من و شاهزاده

داستان من و شاهزاده – قسمت 32

Posted on ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان من و شاهزاده – قسمت ۳۲ ثبت نشده

جم و دوستانش قرار گذاشته بودند تا بعد از شام، بدون تاخیر، در سالن آمفی تئاتر حاضر باشند اما بچه های هرمزگان و کرمان، زودتر از آنها، تمام صندلی های ردیف اول و دوم را اشغال کرده بودند و ردیف های دوم و سوم نیز در تسخیر خراسانی ها و همدانیها بود. کمی تعلل از…

ادامه “داستان من و شاهزاده – قسمت 32” »

من و شاهزاده

داستان من و شاهزاده – قسمت 31

Posted on ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان من و شاهزاده – قسمت ۳۱ ثبت نشده

خواب سنگین جم، تا غروب ادامه دارد و آرمان بعد از دو ساعت معطلی و چندین بار رفت و برگشت، او را با تکان دادن شدید، بیدار می کند. از چادر بیرون آمده و در جستجوی دوستانشان، گشتی در اطراف اردوگاه می زنند. نسیم خنکی بوی دریا و جنگل را درهم آمیخته است و پیاده…

ادامه “داستان من و شاهزاده – قسمت 31” »

من و شاهزاده

داستان من وشاهزاده – قسمت 30

Posted on ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان من وشاهزاده – قسمت ۳۰ ثبت نشده

جم و دوستانش، در هنگام ورود به سالن سلف سرویس، با تشویق بی امان بچه ها روبرو می شوند. صدای کف زدن و سوت، با ورود صمغی، فروکش می کند. معاون با اقتدار! در وسط سالن می ایستد و نگاهی دقیق به تمام میزها می افکند،  ناگهان رو به جم کرده و با لبخند، به…

ادامه “داستان من وشاهزاده – قسمت 30” »

من و شاهزاده

داستان من و شاهزاده – قسمت 29

Posted on ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان من و شاهزاده – قسمت ۲۹ ثبت نشده

با اجازه ی حجتی، کل کلاس های صبح تعطیل شده بود و بچه ها در محوطه ی چمن دور هم جمع شده بودند. دوستان جم نیز، به عادت این چند روز، در درمانگاه گرد آمدند. راگو و چاندنی هم به آنان پیوستند. فریبرز، تکه ی هندوانه را جلوی دهانش نگه داشت واز جم پرسید: چی…

ادامه “داستان من و شاهزاده – قسمت 29” »

من و شاهزاده

داستان من و شاهزاده قسمت 28

Posted on ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان من و شاهزاده قسمت ۲۸ ثبت نشده

خبر بازداشت و بردن جم، به سرعت در اردوگاه پخش شد و سالن سلف سرویس، با هیاهوی بچه ها و پرتاب سینی های صبحانه و واژگون کردن میز و صندلی ها، به جهنم تبدیل گردید. تمامی کلاس های آموزشی و هنری به تعطیلی کشانیده شد و علیرغم تلاش سرپرستان، هیچکس حاضر به ترک سلف سرویس…

ادامه “داستان من و شاهزاده قسمت 28” »

من و شاهزاده

داستان من و شاهزاده – قسمت 27

Posted on ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان من و شاهزاده – قسمت ۲۷ ثبت نشده

جم و حکیم، وسایل صبحانه را آماده می کنند که سعیده وارد درمانگاه می شود و با شنیدن صدای آن دو به طرف آبدارخانه می رود: س لام (بو می کشد) تخم مرغاتون داره می سوزه! (صدای«آخ،آخ» جم شنیده می شود) سوخت؟ (حکیم وارد می شود و سبد سبزی تازه را روی میز می گذارد)…

ادامه “داستان من و شاهزاده – قسمت 27” »

من و شاهزاده

داستان من و شاهزاده – قسمت 26

Posted on ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان من و شاهزاده – قسمت ۲۶ ثبت نشده

اجرای یک ساعته ی خانم هایده، برنامه پایانی امشب است. موقع ترک سالن، ساریِ چاندنی جلب توجه شاهدخت را نموده و او را به فرحناز معرفی می نمایند. شاهزاده گفتگوی کوتاهی به زبان انگلیسی با زن هندی انجام می دهد. سعیده و جم به همراه دوستانشان، تا پایان مجلس و بیرون رفتن اکثر تماشاگران، می…

ادامه “داستان من و شاهزاده – قسمت 26” »

من و شاهزاده

راهبری نوشته‌ها

۱ ۲ … ۴ بعدی

جديدترين داستان ها

  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 34
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 33
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 32
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 31
  • داستان مهر دل – قسمت 35
  • داستان مهر دل – قسمت 34
  • داستان مهر دل – قسمت 33
  • داستان مهر دل – قسمت 32
  • داستان مهر دل – قسمت 31
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 35
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 34
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 33
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 32
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 31
  • داستان ملکه – قسمت 35
  • داستان ملکه – قسمت 34
  • داستان ملکه – قسمت 33
  • داستان ملکه – قسمت 32
  • داستان ملکه – قسمت 31
  • داستان کارآفرین – قسمت 35
  • داستان کارآفرین – قسمت 34
  • داستان کارآفرین – قسمت 33
  • داستان کارآفرین – قسمت 32
  • داستان کارآفرین – قسمت 31
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 35
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 34
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 33
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 32
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 31
  • داستان هنر – قسمت 35
  • داستان هنر – قسمت 34
  • داستان هنر – قسمت 33
  • داستان هنر – قسمت 32
  • داستان هنر – قسمت 31
  • داستان برگ های پاییز – قسمت 35

داستان ها

  • از من فاصله بگیر عوضی
  • برگ های پاییز
  • پنج شیر یا پنجه شیر
  • دسته‌بندی نشده
  • کارآفرین
  • ملکه
  • من و شاهزاده
  • مهر دل
  • هنر

داستان هاي دريافتي

  • ثریا – میلاد کاویانی
  • چتر – میلاد کاویانی
  • دعوت شده – شبیر گودرزی
  • سرراهی – شبیر گودرزی
  • فیش حقوقی – شبیر گودرزی
حداوند به حضرت داود وحي فرمود: كه سليمان را خليفه ي خود قرار ده . سليمان در آن وقت بچه بود و گوسفند چراني ميكرد . علماي بني اسرائيل قبول نكردند. خداوند وحي فرمود: عصاهاي آنها و عصاي سليمان را بگير و همه را در يك اطاق نگهدار ودرب اطاق را مهر كن به مهرهاي قوم . فردا عصاي هر كس سبز شد و برگ بيرون آورد و ميوه داد او خليفه است . داود به آنها خبر داد كه خداوند چنين فرمود. گفتند: راضي شديم و قبول كرديم . (سخن خدا تاليف سيد حسن شيرازي)

آخرین دیدگاه‌ها

    برچسب‌ها

    برگ ها،داستان،داستان نويسي،برگ هاي پاييز برگ ها،داستان،داستان نویسی،برگ های پاییز داستان،از من فاصله بگير عوضي،ملكه ايران داستان،از من فاصله بگیر عوضی،ملکه ایران داستان،داستان نويسي،برگ هاي پاييز داستان، داستان نويسي، برگ هاي پاييز داستان،داستان نويسي،كارآفرين داستان،داستان نويسي،هنر داستان،داستان نويسي،پنج شير يا پنجه شير داستان،داستان نویسی،برگ های پاییز داستان،داستان نویسی،ملکه داستان،داستان نویسی،من و شاهزاده داستان،داستان نویسی،هنر داستان،داستان نویسی،پنج شیر یا پنجه شیر داستان،داستان نویسی،کارآفرین داستان نويسي،برگ هاي پاييز،ملكه ايران،داستان داستان نويسي،ملكه ايران،داستان،ملكه داستان هنر قسمت 24 ملكه،داستان،داستان نويسي ملکه ملکه،داستان،داستان نویسی مهر دل،داستان،داستان نويسي مهر دل،داستان،داستان نویسی مهر دل،داستان،داستان نویسی،مه کار

    كليه حقوق سايت براي ملكه ايران است © 1400-1392