Skip to content
سايت ملكه ايران

اولين سايت داستان خواني و داستان نويسي در ايران

  • صفحه اصلی
  • داستان ها
    • من و شاهزاده
    • مهر دل
    • برگ های پاییز
    • هنر
    • ملکه
    • پنج شیر یا پنجه شیر
    • کارآفرین
    • از من فاصله بگیر عوضی
  • همکاری با ملکه ایران
  • Toggle search form

داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 31

Posted on ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت ۳۱ ثبت نشده

بدبختانه، درست زمانی از کار دست کشیدند و از بالابر پیاده شدند که مسئول برج، از راه رسید. سام، لباس پوشید اما امکان لباس عوض کردن سهیلا وجود نداشت! به همین دلیل لباس های زنانه و کیف و کفش او را، داخل کیسه ای انداخته و از محوطه ی برج خارج شدند. با همان سر…

ادامه “داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 31” »

پنج شیر یا پنجه شیر

داستان هنر – قسمت 35

Posted on ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۰۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان هنر – قسمت ۳۵ ثبت نشده

کلاسِ درسِ قالی بافی و خیاطی، برای یک روز، تعطیل شده بود. همه ی همسایه ها از صبح و در چند گروهِ جداگانه، در خانه های: اوس قربون، شهناز خانم، نواب، حاج ثقفی، پرویزخان، میراب و بتول خانم، جمع شده بودند و آخرین مراحل پخت رب انار را انجام می دادند. صاحبخانه ها، برای افرادی…

ادامه “داستان هنر – قسمت 35” »

هنر

داستان هنر – قسمت 32

Posted on ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان هنر – قسمت ۳۲ ثبت نشده

با شروع فصل انار چینی، در بیشتر خانه ها بساط درست کردن، رب انار، آماده شده است. هر روز زن ها، در خانه ی یکی دو نفر از اهالی، جمع شده و انارهای ترک خورده ای را که از باغ ها به خانه حمل کرده اند، دانه می کنند.  طبق رسمی قدیمی، اولین انارها، به…

ادامه “داستان هنر – قسمت 32” »

هنر

داستان هنر – قسمت 27

Posted on ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان هنر – قسمت ۲۷ ثبت نشده

روز بعد و روزهای پس از آن، شیدا، به طور مرتب در کلاس های صبح و عصر شرکت می کرد. او نا خواسته، الگو قرار دادن این پیرزن شهرستانی را، به جای مادر جوان و شیک پوش خود، آغاز کرده بود. اکنون بیشتر و بیشتر، با بچه ها، قاتی می شد.  در مورد همه چیز…

ادامه “داستان هنر – قسمت 27” »

هنر

داستان هنر – قسمت 25

Posted on ۲۲ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان هنر – قسمت ۲۵ ثبت نشده

ساعت یک ربع به 4 ، شیدا، پشت در خانه ی ننه بود اما به انتظار ایستاد، تا بقیه هم آمدند. زری هم، به جمع آنان اضافه شد. در، مانند صبح نیمه باز بود و آنان داخل شدند. در حیاط کسی نبود اما با باز شدن در راهرو، صدای آهنگ JOLIN شنیده شد. دخترها با…

ادامه “داستان هنر – قسمت 25” »

هنر

داستان هنر – قسمت 23

Posted on ۲۲ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان هنر – قسمت ۲۳ ثبت نشده

با وارد شدن نفر بعدی که زهرا، دختر بهجت خانم بود، گلی نزد لیلا رفت و زهرا در بین ننه صدف و شیدا نشست. ننه، با بیان اینکه دوسال از کار زهرا می گذرد، از او خواست، دانسته هایش را به شیدا بیاموزد. دختر جوان، با تردید و لکنت شروع کرد. اما با تشویق پیرزن،کم…

ادامه “داستان هنر – قسمت 23” »

هنر

داستان هنر – قسمت 22

Posted on ۲۲ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان هنر – قسمت ۲۲ ثبت نشده

برای انتخاب لباس، تمام کمدش را بیرون ریخته بود. لباس های مختلف را امتحان کرد، اما از هیچکدام راضی نبود. مادرش، او را برای خوردن صبحانه صدا زد. با قیافه ی ناراضی وارد آشپزخانه شد. کامی در یکطرف میز نشسته و با اصرار و خواهش و التماس مادر، در حال نوشیدن شیر کاکائو بود. منیژه،…

ادامه “داستان هنر – قسمت 22” »

هنر

داستان هنر – قسمت 21

Posted on ۲۲ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان هنر – قسمت ۲۱ ثبت نشده

از داخل ظرف بلور، یک قطعه نان قندی که قبلا شبیه آن را در یزد دیده بود، برداشت و مشغول خوردن شد. پیرزن، ظرف خاتم کاری شده ای را که پر از نقل های درشت گردوئی بود، جلوتر گذاشت: بیاد ننه، بیاد. شیدا هم، مثل دخترم، بگین بیاد. من، از دخترای کاری خوشم میاد. میتونه…

ادامه “داستان هنر – قسمت 21” »

هنر

داستان هنر – قسمت 20

Posted on ۱۳ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان هنر – قسمت ۲۰ ثبت نشده

مینو، دوباره آتش را گیراند:« معلوم نیست، چی نوشته که طرف، تو راه راست هم، سکندری می خوره!» شیدا، بی مقدمه، از ملیحه پرسید:«شنیدم ننه صدف، قالی بافی یاد میده، درسته؟» این سوال او که بر خلاف جریان بحث بود، موجب تعجب آنان گردید. ملیحه که از این کار خوشش نمی آمد، پاسخ داد:«آره، خیلی…

ادامه “داستان هنر – قسمت 20” »

هنر

داستان هنر – قسمت 19

Posted on ۱۳ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان هنر – قسمت ۱۹ ثبت نشده

امیرعلی به پسرها پیوست. با اشاره ی دست، خانه ی عمو فرهادی را، به کیومرث و خانه ی حبیب آقا را، به مجید نشان داد. جلوی منزل آقای منصوری، دخترها، سرگرم گفتگو درباره ی امتحانات دانشسرای تربیت معلم بودند.محمود، با دیدن آنان، به صدای بلند گفت: غذای جسم که بعد از کار، جوره! غذای روح،…

ادامه “داستان هنر – قسمت 19” »

هنر

راهبری نوشته‌ها

۱ ۲ ۳ بعدی

جديدترين داستان ها

  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 34
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 33
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 32
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 31
  • داستان مهر دل – قسمت 35
  • داستان مهر دل – قسمت 34
  • داستان مهر دل – قسمت 33
  • داستان مهر دل – قسمت 32
  • داستان مهر دل – قسمت 31
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 35
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 34
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 33
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 32
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 31
  • داستان ملکه – قسمت 35
  • داستان ملکه – قسمت 34
  • داستان ملکه – قسمت 33
  • داستان ملکه – قسمت 32
  • داستان ملکه – قسمت 31
  • داستان کارآفرین – قسمت 35
  • داستان کارآفرین – قسمت 34
  • داستان کارآفرین – قسمت 33
  • داستان کارآفرین – قسمت 32
  • داستان کارآفرین – قسمت 31
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 35
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 34
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 33
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 32
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 31
  • داستان هنر – قسمت 35
  • داستان هنر – قسمت 34
  • داستان هنر – قسمت 33
  • داستان هنر – قسمت 32
  • داستان هنر – قسمت 31
  • داستان برگ های پاییز – قسمت 35

داستان ها

  • از من فاصله بگیر عوضی
  • برگ های پاییز
  • پنج شیر یا پنجه شیر
  • دسته‌بندی نشده
  • کارآفرین
  • ملکه
  • من و شاهزاده
  • مهر دل
  • هنر

داستان هاي دريافتي

  • ثریا – میلاد کاویانی
  • چتر – میلاد کاویانی
  • دعوت شده – شبیر گودرزی
  • سرراهی – شبیر گودرزی
  • فیش حقوقی – شبیر گودرزی
حداوند به حضرت داود وحي فرمود: كه سليمان را خليفه ي خود قرار ده . سليمان در آن وقت بچه بود و گوسفند چراني ميكرد . علماي بني اسرائيل قبول نكردند. خداوند وحي فرمود: عصاهاي آنها و عصاي سليمان را بگير و همه را در يك اطاق نگهدار ودرب اطاق را مهر كن به مهرهاي قوم . فردا عصاي هر كس سبز شد و برگ بيرون آورد و ميوه داد او خليفه است . داود به آنها خبر داد كه خداوند چنين فرمود. گفتند: راضي شديم و قبول كرديم . (سخن خدا تاليف سيد حسن شيرازي)

آخرین دیدگاه‌ها

    برچسب‌ها

    برگ ها،داستان،داستان نويسي،برگ هاي پاييز برگ ها،داستان،داستان نویسی،برگ های پاییز داستان،از من فاصله بگير عوضي،ملكه ايران داستان،از من فاصله بگیر عوضی،ملکه ایران داستان،داستان نويسي،برگ هاي پاييز داستان، داستان نويسي، برگ هاي پاييز داستان،داستان نويسي،كارآفرين داستان،داستان نويسي،هنر داستان،داستان نويسي،پنج شير يا پنجه شير داستان،داستان نویسی،برگ های پاییز داستان،داستان نویسی،ملکه داستان،داستان نویسی،من و شاهزاده داستان،داستان نویسی،هنر داستان،داستان نویسی،پنج شیر یا پنجه شیر داستان،داستان نویسی،کارآفرین داستان نويسي،برگ هاي پاييز،ملكه ايران،داستان داستان نويسي،ملكه ايران،داستان،ملكه داستان هنر قسمت 24 ملكه،داستان،داستان نويسي ملکه ملکه،داستان،داستان نویسی مهر دل،داستان،داستان نويسي مهر دل،داستان،داستان نویسی مهر دل،داستان،داستان نویسی،مه کار

    كليه حقوق سايت براي ملكه ايران است © 1400-1392