داستان برگ های پاییز – قسمت 18
لبخند دختر، برقی از خشم را در چشمان رئیس پدیدآورد و او که به حالت های خود آگاهی داشت، روی گرداند اما چشمان حیله گر عبدالی، همه چیز را دید. رامین، به بهانه ی تماس تلفنی، با گوشی همراه خود شماره گرفت و بر روی تراس رفت. بیرون رفتن او، به برادران کمالی و شیدا،…