Skip to content
سايت ملكه ايران

اولين سايت داستان خواني و داستان نويسي در ايران

  • صفحه اصلی
  • داستان ها
    • من و شاهزاده
    • مهر دل
    • برگ های پاییز
    • هنر
    • ملکه
    • پنج شیر یا پنجه شیر
    • کارآفرین
    • از من فاصله بگیر عوضی
  • همکاری با ملکه ایران
  • Toggle search form

داستان برگ های پاییز – قسمت 27

Posted on ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان برگ های پاییز – قسمت ۲۷ ثبت نشده

ساعت 10:20 صبح، برادران کمالی وارد طبقه ی هشتم شدند. این طبقه بصورت سه واحد مجزا در آمده و بر اساس دستورات خانم کمالی، هر سه قسمت تحت نظر عالیه ی رئیس هیات مدیره اداره می شدند. تابلوهای زیبایی که بر روی هر درب ورودی نصب شده بود، موجب خوشحالی پسرها گردید. الیاس و پیروز…

ادامه “داستان برگ های پاییز – قسمت 27” »

برگ های پاییز

داستان برگ های پاییز – قسمت 25

Posted on ۲۲ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان برگ های پاییز – قسمت ۲۵ ثبت نشده

راضیه سر را نزدیکتر آورد:« اگه خانم کمالی بفهمه که با ماشین رئیس رفتی، باید بری ابرقو!»، هر سه خندیدند. چند دقیقه بعد، آنها نیز به طبقه پنجم رفتند. بخش بانوان . سمیرا، با دیدن آنها گفت: «آژانس تعطیله دیگه!». همکارانش او را بوسیده و جویای حالش شدند و راضیه راجع به ترخیص اش پرسید…

ادامه “داستان برگ های پاییز – قسمت 25” »

برگ های پاییز

داستان برگ های پاییز – قسمت 24

Posted on ۲۲ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان برگ های پاییز – قسمت ۲۴ ثبت نشده

زنی در حال عبور از عرض خیابان گفت :« وا! با بی ام دبلیو و مسافرکشی!… وا! پز عالی، جیب خالی! ». تراب و دخترها، تا چند دقیقه می خندید، تلفن همراه تراب زنگ زد: «سلام، سلام رئیس، …. بله اومدم بیرون …. دارم میرم دختر مخترا رو برسونم … ببخشین عادته دیگه، … چشم…

ادامه “داستان برگ های پاییز – قسمت 24” »

برگ های پاییز

داستان برگ های پاییز – قسمت 22

Posted on ۲۲ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان برگ های پاییز – قسمت ۲۲ ثبت نشده

رامین، وارد آژانس نشده و یکسره به طبقه ی بالا رفت اما صرف حضورش موجب ایجاد نظم گردید. لحظاتی بعد ایرن هشدار داد: بچه ها رئیس روی شبکه است، داره رایانه ها را چک میکنه! جیغ گلرخ هم بلند شد:« وای رو دستگاه منه!». یکی یکی جیغ می زدند تا نوبت به راضیه رسید. کنترل…

ادامه “داستان برگ های پاییز – قسمت 22” »

برگ های پاییز

داستان برگ های پاییز – قسمت 21

Posted on ۲۲ فروردین ۱۴۰۰۲۲ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان برگ های پاییز – قسمت ۲۱ ثبت نشده

در حال بوسیدن سوگل بود که نیمرخ رامین را دید. او داشت با مرد عربی، گفتگو می کرد. حیرت زده شد: خدای من! رئیس اینجاست!  آقای هزاره که دختر را در تشویش و ناراحتی می دید، با محبت واقعی، او را بر روی صندلی نشانید: «چیه دخترم؟ رئیست کدومه؟! اون آقایی را میگی که در…

ادامه “داستان برگ های پاییز – قسمت 21” »

برگ های پاییز

داستان برگ های پاییز – قسمت 19

Posted on ۱۳ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان برگ های پاییز – قسمت ۱۹ ثبت نشده

الیاس با صدایی آهسته از شیدا درخواست کرد تا زنجیر و آویز را در گردن خویش امتحان کند. دختر قصد خودداری داشت اما با دیدن نگاه های مدیر و کارکنان گالری، از مخالفت دست برداشته و آویز را از روی روسری به گردن بست. دختر فروشنده که برای خدمت در کنارش ایستاده بود، ناگهان روسری…

ادامه “داستان برگ های پاییز – قسمت 19” »

برگ های پاییز

داستان برگ های پاییز – قسمت 17

Posted on ۱۳ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان برگ های پاییز – قسمت ۱۷ ثبت نشده

تاکسی کهنه ای درست روبروی درب رستوران پارک شده و راننده چاق آن با عصبانیت و در حالی که به زمین و زمان فحش می دهد، به موتور تاکسی ور می رود. همزمان با خروج خانواده ی کمالی، اتومبیل گران قیمت سدان توسط مسئول پارک در جلوی درب مجموعه، به آنها تحویل می شود. راننده…

ادامه “داستان برگ های پاییز – قسمت 17” »

برگ های پاییز

داستان برگ های پاییز – قسمت 16

Posted on ۱۳ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان برگ های پاییز – قسمت ۱۶ ثبت نشده

قدرت مالی و میزان سهام بی نام و با نام شرکت دان و دوریت و در صد سهام عمده شرکاء آن بررسی می شود. خانم کمالی، بر اساس تجربه های قبلی که از مذاکرات رامین، با سرمایه گذاران داخلی به دست آورده است، ارائه هر گونه گزارشی را منوط به توافقات اولیه می نماید. «میس…

ادامه “داستان برگ های پاییز – قسمت 16” »

برگ های پاییز

داستان ملکه – قسمت 12

Posted on ۰۷ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان ملکه – قسمت ۱۲ ثبت نشده

افروز، با اشتیاق وارد فروشگاه شد. دعای رقیه؛ به او قوت قلب بخشیده بود. دختر و پسر جوانی که یکی، از پله های زیر زمین بالا می امد و دیگری از روبرو. همزمان، به او خوشآمد گفتند. این همزمانی، باعث خنده ی آنان شد.پسر، خودش را معرفی کرد: من، (بابک ارسطو) و این خانم هم،…

ادامه “داستان ملکه – قسمت 12” »

ملکه

داستان ملکه – قسمت 11

Posted on ۰۷ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان ملکه – قسمت ۱۱ ثبت نشده

افروز، آماده ی درگیری می شود اما ناگهان با خانم الهی که از اتومبیل مجلل اش پیاده شده است، روبرو می گردد. خسرو، پشت سر خواهرش، دیده می شود. افروز، دست رقیه را گرفته و می خواهد دور شود که خانم الهی، صدایش می زند: «خانم زندی! … شما، با آقای فرزاد یکه، کاری داشتین؟»…

ادامه “داستان ملکه – قسمت 11” »

ملکه

راهبری نوشته‌ها

۱ ۲ بعدی

جديدترين داستان ها

  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 34
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 33
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 32
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 31
  • داستان مهر دل – قسمت 35
  • داستان مهر دل – قسمت 34
  • داستان مهر دل – قسمت 33
  • داستان مهر دل – قسمت 32
  • داستان مهر دل – قسمت 31
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 35
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 34
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 33
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 32
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 31
  • داستان ملکه – قسمت 35
  • داستان ملکه – قسمت 34
  • داستان ملکه – قسمت 33
  • داستان ملکه – قسمت 32
  • داستان ملکه – قسمت 31
  • داستان کارآفرین – قسمت 35
  • داستان کارآفرین – قسمت 34
  • داستان کارآفرین – قسمت 33
  • داستان کارآفرین – قسمت 32
  • داستان کارآفرین – قسمت 31
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 35
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 34
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 33
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 32
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 31
  • داستان هنر – قسمت 35
  • داستان هنر – قسمت 34
  • داستان هنر – قسمت 33
  • داستان هنر – قسمت 32
  • داستان هنر – قسمت 31
  • داستان برگ های پاییز – قسمت 35

داستان ها

  • از من فاصله بگیر عوضی
  • برگ های پاییز
  • پنج شیر یا پنجه شیر
  • دسته‌بندی نشده
  • کارآفرین
  • ملکه
  • من و شاهزاده
  • مهر دل
  • هنر

داستان هاي دريافتي

  • ثریا – میلاد کاویانی
  • چتر – میلاد کاویانی
  • دعوت شده – شبیر گودرزی
  • سرراهی – شبیر گودرزی
  • فیش حقوقی – شبیر گودرزی
حداوند به حضرت داود وحي فرمود: كه سليمان را خليفه ي خود قرار ده . سليمان در آن وقت بچه بود و گوسفند چراني ميكرد . علماي بني اسرائيل قبول نكردند. خداوند وحي فرمود: عصاهاي آنها و عصاي سليمان را بگير و همه را در يك اطاق نگهدار ودرب اطاق را مهر كن به مهرهاي قوم . فردا عصاي هر كس سبز شد و برگ بيرون آورد و ميوه داد او خليفه است . داود به آنها خبر داد كه خداوند چنين فرمود. گفتند: راضي شديم و قبول كرديم . (سخن خدا تاليف سيد حسن شيرازي)

آخرین دیدگاه‌ها

    برچسب‌ها

    برگ ها،داستان،داستان نويسي،برگ هاي پاييز برگ ها،داستان،داستان نویسی،برگ های پاییز داستان،از من فاصله بگير عوضي،ملكه ايران داستان،از من فاصله بگیر عوضی،ملکه ایران داستان،داستان نويسي،برگ هاي پاييز داستان، داستان نويسي، برگ هاي پاييز داستان،داستان نويسي،كارآفرين داستان،داستان نويسي،هنر داستان،داستان نويسي،پنج شير يا پنجه شير داستان،داستان نویسی،برگ های پاییز داستان،داستان نویسی،ملکه داستان،داستان نویسی،من و شاهزاده داستان،داستان نویسی،هنر داستان،داستان نویسی،پنج شیر یا پنجه شیر داستان،داستان نویسی،کارآفرین داستان نويسي،برگ هاي پاييز،ملكه ايران،داستان داستان نويسي،ملكه ايران،داستان،ملكه داستان هنر قسمت 24 ملكه،داستان،داستان نويسي ملکه ملکه،داستان،داستان نویسی مهر دل،داستان،داستان نويسي مهر دل،داستان،داستان نویسی مهر دل،داستان،داستان نویسی،مه کار

    كليه حقوق سايت براي ملكه ايران است © 1400-1392