داستان هنر – قسمت 24
پسرها، وارد خانه شدند و دخترها، چند قدم دور شدند اما در فرو رفتگی جلوی خانه ی طلعت خانم، ایستادند. زهرا، دیگران را تشویق به ماندن نمود: «وایسین، تا این دختره برگرده و من، حسابشو بذارم کف دستش!» شیدا، حیرت زده، به او نگاه کرد:«یعنی چی؟ …بابا! دختره نذری آورده! حالا، باهاش دعوام دارین؟» لیلا،…