داستان ملکه – قسمت 25
چیزی نیس ننه، یه مقدار انجیر مغزیه! آخه ننه، دسسه خالی که دیدن مریض نمیرن!. افروز کیسه را بالا گرفت و نگاهی به آن انداخت، وضع ظاهری کیسه مناسب نبود، از داخل جیب مانتواش روسری تا شده ای را بیرون کشید: «میریزمش این تو، بهتر نیست؟». پیرزن، با خنده تائید کرد:« برو، یه موقه اگه…