Skip to content
سايت ملكه ايران

اولين سايت داستان خواني و داستان نويسي در ايران

  • صفحه اصلی
  • داستان ها
    • من و شاهزاده
    • مهر دل
    • برگ های پاییز
    • هنر
    • ملکه
    • پنج شیر یا پنجه شیر
    • کارآفرین
    • از من فاصله بگیر عوضی
  • همکاری با ملکه ایران
  • Toggle search form

داستان ملکه – قسمت 25

Posted on ۲۶ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان ملکه – قسمت ۲۵ ثبت نشده

چیزی نیس ننه، یه مقدار انجیر مغزیه! آخه ننه، دسسه خالی که دیدن مریض نمیرن!. افروز کیسه را بالا گرفت و نگاهی به آن انداخت، وضع ظاهری کیسه مناسب نبود، از داخل جیب مانتواش روسری تا شده ای را بیرون کشید: «میریزمش این تو، بهتر نیست؟». پیرزن، با خنده تائید کرد:« برو، یه موقه اگه…

ادامه “داستان ملکه – قسمت 25” »

ملکه

داستان ملکه – قسمت 24

Posted on ۲۶ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان ملکه – قسمت ۲۴ ثبت نشده

ننه مارال، با برگشتن شیرزاد سفره ی شام را پهن کرد. غذای امشب، مورد پسند بچه ها بود، به گفته ی شیرزاد، ماکارونی ننه مارال حرف نداشت!. سر شام بود که یاد رقیه و فرزاد افتاد: «آخی! دختر کوجولو! نکنه هنوز تو چارراه باشه! نه آدرسمو داره، (دلش هوای دیدن فرزاد را کرد)… باشه که…

ادامه “داستان ملکه – قسمت 24” »

ملکه

داستان ملکه – قسمت 23

Posted on ۲۶ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان ملکه – قسمت ۲۳ ثبت نشده

افروز، درد عجیبی را در سرش حس کرد: «وای! وای». پیرمرد، دست حسن را هم گرفت: «حسن، با توام حسن!» اما مرد به نقطه ای خیره مانده بود: «آبجی! تو حق سرمم، داری! من ، من .. ». افروز که به خود آمده بود به شیرزاد تشر زد: صبحِ اولِ صبح، با حسن و ابی…

ادامه “داستان ملکه – قسمت 23” »

ملکه

داستان ملکه – قسمت 22

Posted on ۲۶ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان ملکه – قسمت ۲۲ ثبت نشده

هوشیاری رقیه، حیرت او را برانگیخت. مدتی را در کنار هم نشستند. افروز که می بایست زودتر به خانه می رفت، به رقیه گفت: «من می خوام برم خونه، میای با هم بریم؟ یا منتظر می مونی؟» نه ممنونم! ایشالا بزرگ که شدم، جبران می کنم! خیلی هم، متشکرم! افروز که از حرف زدن او،…

ادامه “داستان ملکه – قسمت 22” »

ملکه

داستان ملکه – قسمت 21

Posted on ۲۶ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای داستان ملکه – قسمت ۲۱ ثبت نشده

اگر شما، همه ی نیازهای خودتان را که برای تولیدی می برید، از این فروشگاه تهیه کنید! ما برای شما 10% تخفیف در نظر می گیریم! افروز، خوشحال شد اما شادی اش را پنهان  کرد و گفت: و اگر جنس شما مورد پسند من نبود و یا شما، جنس مورد نظر من را نداشتین، تکلیف…

ادامه “داستان ملکه – قسمت 21” »

ملکه

ملکه – قسمت 9

Posted on ۰۵ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای ملکه – قسمت ۹ ثبت نشده

آه افروز جان، اومدی؟ این را، دختری می گوید که پوستی سفید، موهایی کوتاه و چهره ای گرد و تپل و دوست داشتنی، دارد. سلام، دختر بابا! … چطوری نرگس خوشگل من؟! دختر دومی، بر خلاف نرگس، لاغر اندام و سبزه است. او، کیسه ی افروز را می قاپد و پا به فرار می گذارد….

ادامه “ملکه – قسمت 9” »

ملکه

ملکه – قسمت 8

Posted on ۰۵ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای ملکه – قسمت ۸ ثبت نشده

با بادبزن، شیرک را، عقب می زند که پشت سرش حرکت کند و خود جلو می افتد اما یکبار دیگر، کوبش در آنها را متوقف می کند. «مش اسد» فریاد می زند و شیرک قهقهه سر می دهد. می خندی، پسره یِ رذل، زود باش، برو درو واکن! باز هم، با بادبزن، او را هل…

ادامه “ملکه – قسمت 8” »

ملکه

ملکه – قسمت 7

Posted on ۰۵ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای ملکه – قسمت ۷ ثبت نشده

خیابان سه راه آذری، خیابان اردشیر، ساختمان زشت و نیمه مخروبه با تابلو:« گرمابه عمومی» پسرکی، در آهنی و دو لتِ حمام را می کوبد. چهره ی آفتاب سوخته ای دارد و 7-6 ساله به نظر می رسد. لحظه ای منتظر می ماند و دوباره و این بار شدیدتر، در را می کوبد و همزمان…

ادامه “ملکه – قسمت 7” »

ملکه

ملکه – قسمت 2

Posted on ۰۲ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای ملکه – قسمت ۲ ثبت نشده

دختر جوان، اکنون سریعتر راه می رفت. پس از طی کردن چند گذر، وارد بخش جدید و تازه سازی در قسمت شمالی بازار تهران می گردد. در جلوی ورودی پاساژ بزرگی با نام ((سرای پوشاک پایتخت)) می ایستد و از روی پیامک موبایل، آدرس را چک می کند. با اعتماد به نفس زیاد، از پله…

ادامه “ملکه – قسمت 2” »

ملکه

ملکه – قسمت 1

Posted on ۰۱ فروردین ۱۴۰۰ By حميد هیچ دیدگاهی برای ملکه – قسمت ۱ ثبت نشده

بازار تهران ساعت 10:40 صبح. ورودی بازار از طرف خیابان خیام و امام زاده سیدنصرالدین بسیار شلوغ است. دختر جوانی با مانتوی سرمه ای و روسری مشکی وارد گذر می شود. اخمی عمیق صورت اش را پوشانده و با سرعت راه می رود. سنگینی کوله، قد بلندش را، متمایل به راست نموده است. با دقت…

ادامه “ملکه – قسمت 1” »

ملکه

جديدترين داستان ها

  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 34
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 33
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 32
  • داستان از من فاصله بگیر عوضی – قسمت 31
  • داستان مهر دل – قسمت 35
  • داستان مهر دل – قسمت 34
  • داستان مهر دل – قسمت 33
  • داستان مهر دل – قسمت 32
  • داستان مهر دل – قسمت 31
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 35
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 34
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 33
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 32
  • داستان من و شاهزاده – قسمت 31
  • داستان ملکه – قسمت 35
  • داستان ملکه – قسمت 34
  • داستان ملکه – قسمت 33
  • داستان ملکه – قسمت 32
  • داستان ملکه – قسمت 31
  • داستان کارآفرین – قسمت 35
  • داستان کارآفرین – قسمت 34
  • داستان کارآفرین – قسمت 33
  • داستان کارآفرین – قسمت 32
  • داستان کارآفرین – قسمت 31
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 35
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 34
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 33
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 32
  • داستان پنج شیر یا پنجه شیر – قسمت 31
  • داستان هنر – قسمت 35
  • داستان هنر – قسمت 34
  • داستان هنر – قسمت 33
  • داستان هنر – قسمت 32
  • داستان هنر – قسمت 31
  • داستان برگ های پاییز – قسمت 35

داستان ها

  • از من فاصله بگیر عوضی
  • برگ های پاییز
  • پنج شیر یا پنجه شیر
  • دسته‌بندی نشده
  • کارآفرین
  • ملکه
  • من و شاهزاده
  • مهر دل
  • هنر

داستان هاي دريافتي

  • ثریا – میلاد کاویانی
  • چتر – میلاد کاویانی
  • دعوت شده – شبیر گودرزی
  • سرراهی – شبیر گودرزی
  • فیش حقوقی – شبیر گودرزی
حداوند به حضرت داود وحي فرمود: كه سليمان را خليفه ي خود قرار ده . سليمان در آن وقت بچه بود و گوسفند چراني ميكرد . علماي بني اسرائيل قبول نكردند. خداوند وحي فرمود: عصاهاي آنها و عصاي سليمان را بگير و همه را در يك اطاق نگهدار ودرب اطاق را مهر كن به مهرهاي قوم . فردا عصاي هر كس سبز شد و برگ بيرون آورد و ميوه داد او خليفه است . داود به آنها خبر داد كه خداوند چنين فرمود. گفتند: راضي شديم و قبول كرديم . (سخن خدا تاليف سيد حسن شيرازي)

آخرین دیدگاه‌ها

    برچسب‌ها

    برگ ها،داستان،داستان نويسي،برگ هاي پاييز برگ ها،داستان،داستان نویسی،برگ های پاییز داستان،از من فاصله بگير عوضي،ملكه ايران داستان،از من فاصله بگیر عوضی،ملکه ایران داستان،داستان نويسي،برگ هاي پاييز داستان، داستان نويسي، برگ هاي پاييز داستان،داستان نويسي،كارآفرين داستان،داستان نويسي،هنر داستان،داستان نويسي،پنج شير يا پنجه شير داستان،داستان نویسی،برگ های پاییز داستان،داستان نویسی،ملکه داستان،داستان نویسی،من و شاهزاده داستان،داستان نویسی،هنر داستان،داستان نویسی،پنج شیر یا پنجه شیر داستان،داستان نویسی،کارآفرین داستان نويسي،برگ هاي پاييز،ملكه ايران،داستان داستان نويسي،ملكه ايران،داستان،ملكه داستان هنر قسمت 24 ملكه،داستان،داستان نويسي ملکه ملکه،داستان،داستان نویسی مهر دل،داستان،داستان نويسي مهر دل،داستان،داستان نویسی مهر دل،داستان،داستان نویسی،مه کار

    كليه حقوق سايت براي ملكه ايران است © 1400-1392